آبان داد

آبان داد

ساعت شنی
آبان داد

آبان داد

ساعت شنی

داستان ادامه دارد

همون وقتی ک اینجا غر زدم که تنهام و اینا

از چند روز بعدش سعی کردم با همکلاسیام بیشتر ارتباط برقرار کنم و توقعم هم بیارم پایین و بهش به دید گذروندن وقت نگاه کنم

و خیلی خوب بود! دوباره اونقدر حس تنهایی نکردم

و امشب که با بچه ها رفتیم بیرون حس کردم همشون مهربون  تر شدن...

شاید اونا هم احساس نیاز به مهربونی دیدن رو داشتن... 

و اینکه خیلی تا آخر خط زیاد فاصله نداریم

فقط خاطره ها میمونه... 

دلتنگم شدم تازه!