آبان داد

آبان داد

ساعت شنی
آبان داد

آبان داد

ساعت شنی

Shiny People

سریال fleabag s2e3:

People are all we've got!


درسته... آدما و تاثیرشون روی ما خیلی مهمه، 

تنهایی یک درد واقعیه.

میخوام بیشتر با آدما معاشرت کنم...

مخصوصا حالا که حس میکنم گروهی که توی خوابگاه خودمو بینشون پیدا کردم و سعی می‌کردم بینشون جا شم، عمدتا برام افکار منفی و ناله و حال بد داشتن... حالا نمی‌بینمشون و  همینطور متوجه حال بدی که در درجه ی‌اول خودشون دارن و بعد به من انتقال میدن هستم... 


حالا وقتشه آدمای جدید پیدا کنم... آدمایی که بیشتر اوقات توجه و تمرکزشون روی خودسازی و پیشرفته، و همینطور حرف‌هاشون.  نگاهشون به آینده است، آینده ای که قراره خودشون بسازن. 



+ هر بار که این پست رو میخونم به نظرم میاد چند تا جمله‌هاش باید حذف شه! دارم سعی می‌کنم حذف نشه! :)


+ مدت طولانی غمگین و ناامید بودن رو تجربه کردم و میخوام سعی کنم راهی به بیرون پیدا کنم...


فارغ از تحصیل و باردار ابهام! :/

من داشتم حرص میخوردم که ممکنه این وبلاگو از دست بدم چون یوزرنیم و حتی ایمیلی که وارد کرده بودم و بعد پسورد ایمیلش یادم نمیومد ! که اومدم و دیدم اینجا کسی منتظرم نیست !!!


به هر حال خواستم توی وبلاگم بنویسم دفاع کردم و مرحله ی دانشگاه و دانشجویی برای من تموم شد!!! هنوز باورم نشده در یک لحظه یک مرحله ی زندگی تموم میشه!

شروع وبلاگ قبلی از زمان کنکور و دبیرستان و بعد ادامه ش توی این وبلاگ بود و هنوز یاد کنکور و قبولی داروسازی و این چیزا که میفتم وبلاگ و کارنامه هامون و دوستی های وبلاگی هم میاد توی ذهنم... 


حس عجیبیه و در بین ناامیدی ها و علامت سوال های ذهنم به این فکر میکنم که من هر چی که لازم داشتم رو دارم با خودم از دانشگاه میبرم به مرحله ی بعدی زندگیم! متناسب با توانایی هام رشد کردم و بزرگ شدم و این مرحله هم تموم شد!

وارد مرحله‌ ای میشم که نمیدونم کجاست و چطوریه و این که برنامه ی عملی ای برای باقی زندگیم ندارم کمی ناامیدم میکنه ولی خب... 

حتما مثل همیشه راهمو پیدا میکنم... مثل همیشه... مثل همه...