آبان داد

آبان داد

ساعت شنی
آبان داد

آبان داد

ساعت شنی

همسن های من! شما وبلاگ ندارین؟!

چرا تو حدود سن خودم وبلاگ های زیادی نمیشناسم؟! احتمالا همه توی اینستاگرام و تلگرام مشغولن...

ولی دارم یقین میکنم آسمان همه جا همین رنگ است...

اینکه ما فقط یک بار زندگی میکنیم خیلی ناعادلانه است... مثلا من باید یک بار دیگه زندگی کنم و این بار علوم انسانی رو انتخاب کنم... یا مثلا یک بار دیگه.. یک جای دیگه.. این بار کافر به دنیا بیام!.. باید جور دیگه ای هم بتونم به زندگی نگاه کنم...

اندر احوالات حافظه ای که نداشتیم!

داره برام تعداد چهره های آشنای بی اسم و آدرس و مشخصات توی دانشگاه میزنه بالا! قضیه اینه که یه نفرو یه جا میبینی یه کم حرف میزنین با هم، میخندین... بعد میپرسی اسمتون چیه... رشتتون چیه... ابراز خوشوقتی میکنی و بعد از هم جدا میشین... و افراد دیگه ای هم به همین صورت. بعد یه جا یه نفرو میبینی که چهرش آشناست... فقط آشناست... نه میدونی اسمش چی بود... نه میدونی رشتش چیه... حتی نمیدونی کجا دیدیش و چرا آشناست! و میفهمی این که نشد حافظه جانم!