آبان داد

آبان داد

ساعت شنی
آبان داد

آبان داد

ساعت شنی

آه دوباره شدم همون جور دانش آموز (یا به عبارتی دانشجو!) ای که دوست داشتم! همون دقیقه نودی ای که خودش هم نمیدونه کی درس میخونه که همراه با کلاس پیش میاد و کوییز میده و این حرفا. (این هفته 3-4 تایی کوییز داشتیم!)

شدم همونی که شب تا ساعت 11 نمیدونه فردا برنامش چیه و چه درسایی داره و استاده گفته کوییز میگیره یا نه؟!

همونی که درس خوندنش مال اخر شب و تو سرویس و قبل از اینکه استاد بیاد هست و در عین حال از خوابش نمیزنه و اگه دلش نخواست نمیخونه!

گفته بودم درس خون نبودم؟

دلم برای این شخصیتم تنگ شده بود! راهنمایی همین جوری بودم... ولی همچنان دانش آموز خوبه ب حساب میومدم... چون یه فاکتور مهمو رعایت میکردم به نام: سر کلاس گوش دادن و سوال پرسیدن تا فهمیدن... پرونده ی "درس رو فهمیدن" رو سر کلاس بستن،

که خیلیا اهمیتشو نمیدونن.

اول دوم دبیرستان اینجوری بودم ولی بدون اون فاکتور مهم... گند زده شد به همه چی... به درسم، به وجهه م! دیگه دانش آموز خوبه نامیده نشدم... با حفظ کردن نمره گرفتم،

سوم بهتر شد... کمابیش خوندم...

 پیش دانشگاهی... میخوندم نمیفهمیدم! پایم ضعیف بود... یون چیه؟! ترکیب کووالانسی یعنی چی؟ تراکیید داشتیم؟ جمع برداری اینا چی شد این شد؟ این فرمول کجا بود؟

میخوندم نمیفهمیدم... 

میخواستم گوش بدم.. از کلاس  عقب بودم... نمیدونستم داره چی میشه... میرفتم تو هپروت! گوش نمیدادم... 

میخوندم نمیفهمیدم... 

خنگ بودم؟ جواب میدادم: مثل اینکه آره!

از پایه و عمیقا فهمیدن رو بیخیال! پیش دانشگاهی مثل سوم گذشت... فقط درسای پیش... برای نمره. سطحی فهمیدن.


بعد از عید،

به هر درسی یه ناخنک زدن.. 


پشت کنکور،

شروع از کتابای درسی رو خوندن... از اول و دوم. 

درسنامه خوندن... 

.

.

.





حس میکنم مثل اون موقع ها شدم که دلم براش تنگ شده بود. دلم تنگ شده بود نخونم و خوب باشم، نه بخونم و کماکان نتیجه نگیرم. دلم میخواست سر کلاس بفهمم داره چی میشه و گوش بدم و سوال بپرسم.

خوشحالم، ولی میدونم زیادی بیخیال باشم اگه عقب موندم نمیشه جمعش کرد!

ولی حس درس خوندن نیست! به هیچ وجه نیست...

.

.

میگم حسش نیست.. یکی از هم اتاقیای خوابگاه میگه چجوری قبول شدی؟

اقرار میکنم فقط 9 ماه غیرت نشون دادم تو درس خوندن اونم برا پشت کنکور بودکه بهم بر خورده بود!



تو گروه تلگرام کلاسی، مسخره بازی های دبیرستان که هی بیان بگن ما نمیخونیم و با مسخره کردن درس خونا خودشون رو تبریه کنن و جوگیر بخوانندشان به طرز تهوع آور "تر"ی ادامه داره چون مسلما این ها نسبتا خر خوانانی مثل من! بوده اند که الان اینجان.

چرا اینا آدم نمیشن؟ 

الان بحث درس خوندن یا نخوندن نیست، که خودم جزو نخون هاشونم فعلا! بحث مسخره کردنه... 

چرا اقلا دهان گشادشونو نمیبندن که جو رو مسموم و عقب مونده نکنن؟ چرا نمیذارن حتی از روی جوگیری یکی بخواد برای المپیاد دانشجویی بخونه؟ 


میتونست این هم به خودشون ربط داشته باشه ولی چرا اینقدر تعدادشون زیاده؟! 

ولی نه! تعدادشون زیاد نیست... های و هویشون زیاده...

و متاسفانه ابزار "مسخره کردن" بسیار قویه...