از اون وقتا که فکر میکنی دیگه واقعا بزرگ شدی... دیگه خانوم شدی...
رسیدم اونجا که از دانشگام واسه یاد گرفتن قطع امید کردم و فهمیدم باید خودم به فکر خودم باشم و برم یاد بگیرم.
دیر رسیدم ولی بهتر از هرگز نرسیدنه،
پیش بینی میکنم جای خوبی قرار گرفتم و به جاهای بهتری میرسم :دی
اینجوریه که وقتی اینجا پست میذارم صد جور قضاوتش میکنم که اگه کامنتم نداشتم تا 24 ساعت بعد ممکنه نظرم عوض شه :||||
یعنی اگه کامنت هم نگیرم همین پست گذاشتنه اندازه ی چندین نظر مخالف مفیده :||||
آقا من نمیخوام وقتی ناراحت شدم، قهر کنم و نازمو بکشن
من ناامید میشم و میخوام ولم کنن!
نمیخوام هم برای اجتناب از اینکه فکر نکنن قهر کردم ادا ی ناراحت نشدن در بیارم،
یعنی اگه بخوام هم کل اجزای صورتم منو لو میده!
دیگه وقتی ناراحتم کردید برید دیگه... خانواده یا دوستم نیستید که مهم باشه... که بخوام ناراحتیمو بگم... که توقع داشته باشم کاری کنید...
باید این وقتا عذر خواهی کنید و برید
که چون بلد نیستید عذرخواهی کنید فقط دلقک میشید.
فکر کنم راهنمایی بودم، دختر دوست بابام تو اتوبوس کنارم بود... بیناییش کم بود... شایدم نابینا...
گفت مدیرشون میگه خیلی از گناه ها از راه چشمه و ما که چشمامون نمیبینه یه نعمته...
خداحافظی کردیم.
داشتم براش تعریف میکردم که گفت اینجوری بهشون میگن که ناراحت نباشن که نمیبینن وگرنه ندیدن بده!
ولی الان میدونم ندیدن هم نعمته... به دلیل های خیلی بزرگتر