آبان داد

آبان داد

ساعت شنی
آبان داد

آبان داد

ساعت شنی

وقتی صدایی در عمق وجود آدم دائم فریاد میزنه تو لایق داشته هات نیستی...

فقط یه چیزی رو داشتن کمکی به عزت نفس آدم نمیکنه... 

وقتی خودمون رو لایق دستاوردهامون بدونیم اونوقت حالمون رو خوب میکنه... وقتی با تلاشمون بهشون میرسیم. 

وگرنه خیلی چیزا رو رایگان به خیلی ها دادن ولی فقط به حس ناتوانی و حقارتشون اضافه کرد.



میدونستید که خودبزرگ بینی هم مکانیسم دفاعی در برابر احساس حقارته، نه؟

هر چی خودشیفتگی بیشتر، احساس حقارت عمیق تر, بیچاره تر! 



فصل، فصل کات کردن 93 ایا ست!!!! 

چرا کارایی که مامانم میکنه تا منو خوشحال کنه، خیلی وقتا خوشحالم نمیکنه؟!

درسته در مورد چیزایی که من دوست دارم اشتباه میکنه ولی حداقل تلاش کرده منو خوشحال کنه دیگه...

دوباره با لبخند، ادای خوشحالی : عهههههه مرسی مامان! 

با چند ماه تأخیر!

من فکر کردم بلاگ اسکای یه فرمت جدید قالب تنظیم کرده که  قالبای قبلی پریدن و همه قالبا یکی شدن! و حتی منتظر قالب های جدید با این فرمت بودم! 

 نگو که اصلا امکان گذاشتن قالبی غیر از همینا و حتی ویرایش قالبه هم برداشتن! یعنی چی آخه؟! 

Where are my dreams...

Where do you wanna be in 10 years from now?


Who do you wanna be in 10 years from now?


What do you wanna have in 10 years from now? 

فقط وقتی ازم درخواست کردن میبخشم...

کی گفته آرامش تو بخشیدن بقیه هست... اصلا اینطور نیست... عین حقارته... مثل اینه که خودتو شایسته ی اون رفتار غلط ببینی. 

من دیگه کسیو نمیبخشم... 

حداقل تا زمانی که بیان جلوم به اشتباهشون اعتراف کنن و ابراز تأسف کنن و معذرت بخوان...

و از خدا میخوام اگه باهام بد کردن، تو زندگی بد ببینن... و اگه جهان دیگه ای هست حداقل اون موقع متاسف بودنشون رو تو چهرشون ببینم.

و این چیزیه هم من هم اونا شایسته ی اون هستیم...

نه بخششی که حتی طلب نکردن. 

لیلی

لیلی جان خیلی وقته تو هیچکدوم از وبلاگ هات نیستی... 

پست خداحافظی گذاشته بودی و من نرسیدم؟ نمیشه که بدون خداحافظی یا بدون اینکه بگی چند مدت بعد برمیگردم، اینطوری رفته باشی...

همین که کانالت هست هم باز خوبه... 

ولی از خودت بهم خبر بده :) 

میخوام چیکار کنم من!

آقا من واقعا شک دارم اگه دوباره برگردم داروسازی رو انتخاب میکنم یا نه... 

اصلا دلزده که شدم هیچی... فکر نکنم از کار تو داروخانه خوشم بیاد... با این وجود تخصص هم نمیخوام بگیرم که برم استادی محققی چیزی بشم... 

واقعا نمیدونم میخوام چیکار کنم... 

اصلا هنر رفته بودم بهتر نبود؟! انسانی یا ریاضی که دوست داشتم و نتونستم جمع ببندم رفتم تجربی چی؟! یا زبانی که الکی کنکورشو دادم و از جلسه اومدم بیرون و رتبش یه صفر کمتر از رتبه ی تجربیم شد! 

من الان واقعا نمیدونم میخوام چیکار کنم... اصلا دوست ندارم درسامو :|

فعلا فقط پاس شم درسای باقی مونده رو... به اینکه آخرش یه پایان باز داره هم فکر نکنم وگرنه میترسم کم بیارم :|



داروسازی واقعا سخت بود... خوندن زیادی میخواست... من الان باید بیشتر بخونم بیفتم رو غلطک ولی نمیتونم با انگیزه و اراده برم جلو... 


به تعداد آدما خدا هست و نیست!

خدای من با خدای تو با خدای یکی دیگه فرق میکنه

من خدامو خودم ساختم و تو هم همینطور... با صفات و دستوراتی که بهش نسبت دادی یا ازش نفی کردی... یا حتی علبرغم دلایلی منکرش شدی

خدای من حتی میتونه اسمش کارما باشه بدون اینکه در وجودش تغییری ایجاد بشه

و کارمای دیگری میتونه هرگز اسم خدا رو نپذیره


چند روزه آرزوی مرگ یکی رو دارم، 

و اصلا بابتش احساس گناه و شرمندگی ندارم...


و اینقدر حتی برای خودم عجیبه که فقط از خودم میپرسم این همه نفرت چطور شکل گرفت ...


 کلا احساساتم از جمله خشم و ناراحتیم شدیده ولی آرزوی مرگ؟ یادم نمیاد...