آبان داد

آبان داد

ساعت شنی
آبان داد

آبان داد

ساعت شنی

تلگرام قطع شد :|

تلگرام آزاد شد! 

کسی هست واقعا موقعیت و شرایط مهاجرت رو داشته باشه و بگه نه! من میخوام بمونم ایران رو بسازم؟!

یا فقط حرف ماهایی هست که در واقع میدونیم که نمیتونیم بریم؟!

حتی اگه به خاطر تعلق خاطرمون به اطرافیانمون باشه... 

کی به اختیار خودش اینجا میمونه آخه... 

استدلال

عقیده ی متفاوت من با دیگری، فقط یه جمله ی متفاوت نیست، 

این اختلاف عقیدهه میتونه خیلی جاها خودشو نشون بده، میتونه نشون دهنده ی تفاوت اساس استدلال ما باشه که کلا توافق رو سخت میکنه... 


+سعی کنم از اختلاف عقیده های فعلا جزئی! نگذرم.



اساس پست گذاشتن من!

الان دقت کردم دیدم خیلی حرفایی که میام وبلاگم مینویسم، حرفام خطاب به یه نفره که نتونستم بهش بگم... 



مثلا الان پشت تلفن وسط حرف بابام که نمیذاشت جوابشو بدم و منم نتونستم گوش کنم  اومدم اینجا جوابشو نوشتم


البته بعد رفتم به خودش اس ام اس دادم اون حرفا رو! :)))))

هنوز جواب نداده.. 


فقط فهمیدم نحوه ی نوشتن خیلی پستام همینجوریه که حرفایی که باید به یکی دیگه بزنم میام اینجا مینویسم! 

جالب بود برام!



مثلا نبخشم ولی فراموش کنم؟

یه جاهایی عقب نشستم چون چاره ای نداشتم و کاری از دستم بر نمیومد... یا کاری اگر بود در شأن من نبود،


عقب نشستم  که خدا به جای من پاسخ بده،

امیدوارم حداقل خدا بدون چاره بودن منو تاب نیاره....


 دنیا اینجوری کار نمیکنه که بشه بدی های بقیه رو جواب داد، ولی دوست دارم بتونم انرژی منفیش رو رها کنم


+ معمولا کاری رو به خدا حواله نمیدم... یادم هم نمیاد حتی اینجا با خدا درد دل کرده باشم، در حالت عادی هم همینم، بعضی کارایی که ازمون خواسته رو انجام میدم و زیاد مزاحمش نمیشم. 

حتی این متوصل شدن از نشونه های بیچارگی نیست؟ 

اینجا هم که از خدا چیزی میخوام همزمان به بدون چاره بودنم هم اعتراف میکنم... 


+ اصلا ایندفعه هم ولش کن! آدما به اندازه ی زرنگیشون خوشبختن، نه  خیرخواهی  یا بدخواهیشون...


بدجنسه و خوشبخته؟ زرنگه... 

مهربونه و بیچاره هست؟ نابلده...


این هفته 3 بار با 3 گروه مختلف رفتم بیرون...

دو تاشون بعدش انرژی گرفتم، آخری خسته شدم...


یا به خاطر آخری بودنشه... یا به خاطر گروهش... حدس میزنم دومی باشه، 

باید همیشه مودم رو بالا نگه دارم تا تصمیمات خوب زندگیم رو بگیرم...  با ذهن باز و فارغ از نگرانی و با دل و جرأتی که این تجربه ها بهم میده،



با ورزش، با معاشرت های خوب، با کارهای درست و حرکت به سمت خواسته هام... 


یا هم اونا خیلی بزدل :)

خیلی با ابهتم فکر کنم :)) 

سازگار، نه درست.

شنیدم و تکرار کردم: 5 درصد مسائل درست و غلط، بقیه ی 95 درصد تفاوته....

الان درک میکنم چی گفتم :|


واقعا هم سبک زندگی دیگه ای که به ما به عنوان غلط معرفیش کردن، فقط سبک زندگی متفاوتیه... 

با معیار های ما جور نیست؟ با اولویت های ما سازگار نیست؟ انتخابش نمی‌کنیم... فقط همین. 


پس حالا کمتر دنبال درست و غلط میگردم و بیشتر دنبال ملاک ها و سبک زندگی سازگار با روحیه م، میرم.