-
بجه ی آخر بودن.
پنجشنبه 22 آذر 1397 00:36
چ خوبه که بزرگ میشم! بچگی یعنی نادانی و ناتوانی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آذر 1397 19:18
من توییتر نداشتم تا حالا. بدون عضو شدن نمیشه تو صفحاتش گشت؟
-
جدی و واقعی! :|
دوشنبه 12 آذر 1397 22:22
من ریا نمیکنم... من واقعا هر چند پشت سر یه آدمایی گلایه کنم وقتی ببینمشون نمیتونم لبخند نزنم و باهاشون خوب نباشم! :|
-
آیه، مژگان عظیمی، خواننده ی افغان
دوشنبه 5 آذر 1397 16:31
نمیدونم چون ناراحتم میام اینم میبینم گریه میکنم یا خودش به تنهایی کافیه... آیه... https://youtu.be/K9zH0fscsfk گر تن بدهی دل ندهی کار خراب است چون خوردن نوشابه که در جام شراب است گر دل بدهی تن ندهی باز خراب است این بار نه جام است و نه نوشابه سراب است اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند چون دغدغه مردم این شهر حجاب است...
-
حالا من چرا هی یادم میره؟!
سهشنبه 29 آبان 1397 00:01
یه دوست سابق! دارم رسالتش تو زندگی من اینه که هر از چند گاهی یه بار بهم یادآوری کنه هر چقدر هم اطرافیان یه نفر، پول و شغل و منسب داشته باشن که طرف بهش بنازه بازم نمیشه به شعورش امید داشت! هی میاد یادم بره چرا تبدیل شد به دوست سابق! هی چراشو یادم میاره...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آبان 1397 01:14
Feeling I'm relieved .. Hope this continues...
-
Who knows...
پنجشنبه 17 آبان 1397 17:52
Undoubtedly two person live in me! One of them is happy energetic optimist one and the other is depressed pessimist frightened one who wr ites something here and the other comes and find it strange and wanna erase it! Now is the moment I found my last 10 days posts irrelevant and surprising to me and my feelings......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آبان 1397 20:14
دارم بیماری های دستگاه گوارش میخونم اینقدر اسم روده و دفع و اینا آورده دیگه داره حالم به هم میخوره :/ البته هر قسمت دیگه هم بود همین حسو ب خوندنش داشتم :|||||
-
چه خبره
جمعه 11 آبان 1397 19:02
اصن الان رفتم تو صفحه اول بلاگ اسکای ببینم وبم اومده بالا یا نه. دیدم همه مثه همیم اصن! یکی میگه life is strange، یکی فکر میکنه آدما از هم بدشون میاد، یکی خاطره های بدش یادش میاد وبایی که میخونم هم همینه نا امیدی و بدبینی گرفته ما رو. یه مشت افسرده دور هم جمع شدیم اصن یه وضیه واقعا چه زندگیه داریم دور هم :| +یه دونه...
-
Life is getting hard
جمعه 11 آبان 1397 18:52
I'm a girl with no dream! :( This fact drives me upset... I act like I've got plenty of time and there's nothing to do ... But there are... But I'm just too motiveless I And I'm too scrupulous to act freely. It's such a disaster these days... I want some kind of motivation and variety in my life But I'm also afraid...
-
لوس (لوث؟!)
چهارشنبه 9 آبان 1397 05:52
خوابگاهم، حالت تهوع دارم و اندازه ی تمام وقتی که خوابگاه بودم دلم برای مامانم تنگه! که همراه من راه بیفته... و من خیالم راحت باشه چونکه میدونم اون اندازه ی دوتامون نگرانم میشه. ناچارا سرچ میزنم "تهوع ناشی از مسمومیت" تا شاید گوگل بتونه اندازه ی یه کف دست جای مامانمو پر کنه.